پرش به محتوا

ثبت زندگی؛ طراحی هایی از و در زندان

ثبت زندگی؛ طراحی هایی از و در زندان

درباب نقاشی، تجربه زندان و زمان زیسته

نازنین محمد نژاد، فعال مستقل چپ و فمینیست در گفتگویی با تنیده به این پرسش‌ها پاسخ داده‌است:
ایده‌ی نقاشی‌های‌تان از کجا به ذهن‌تان خطور کرد و چه نسبتی میان نقاشی/تصاویر، خاطرات، مکان ها، احساسات موجود در زندان و بیرون از آن وجود دارد؟

 

مقدمه تنیده
تصور و تجربه­  «بودن» در مکان­ها از یکدیگر متمایزند. می‌شود «جایی» را تصور کرد بی‌آنکه در آن حضور داشت و به عکس می‌توان در «مکانی» بود که تصویر و عینیت­‌اش با یکدیگر اینهمان نمی‌­شوند. مجموعه‌ای از حواس، عواطف، تجربه‌ها و حتی روایاتی پیشینی از یک مکان، تصاویر موجود و متعاقب آن را می­‌سازند. با این وجود، روایات دیگران همواره ذهن و البته بدن آدم را از جایی به جای دیگر حرکت می­‌دهند و با این گردش و جابه­ جایی چیزی از جنس تجربه­‌ی نزیسته، اما حس­ شده، مشابه با دیگر تجارب ساخته می­‌شوند. گویی با آنچه می­ شنویم احساسات­‌مان، که از قضا غیرمادی و غیرقابل اشاره‌اند، به مادیت جایی می‌چسپند و یا آنچه پیشتر به اشتباه احساس کرده‌ بودیم را تغییر می‌دهند. از مجرای همین روایات، عواطف و احساسات غیرقابل اشاره می ­توان به مکانی چون زندان رفت و فضایش را تصور کرد؛ مکانی «تجربه شده» برای برخی از افراد و «قابل تصور» برای برخی دیگر. احتمالا نخستین تصاویر برای آنانی که تجربه‌اش نکرده اند باید چیزی شبیه این باشند؛ جایی محصور با بندها و حصارها… با درهای آهنی… دیوارهای سرد بلند، فضایی مخوف و پیچیده با احساس اضطراب و درهم شکنندگی، مقاومت و البته مبارزه‌ی دائم. در پس این تصاویر اما سوالات دیگری به ذهن آدمی خطور می‌کنند. به واقع، تجربه­‌ی محصور بودن در یک فضای خاص برای افراد گوناگون چگونه تجربهی است؟ زندانیان چطور یک روز را به شب می‌­رسانند؟ مرز میان کار و فراغت و یا اصلا زمان را چگونه درک می­‌کنند؟ آیا این تقسیم میان کار و فراغت زاده‌ی فضای بازار محور بیرون است و یا در زندان هم کار می‌کند؟ تجربهی گیرافتادن در مکان و حبس شدن در زمان متوالی، بی آنکه چیزی متعین از جنس کار، فعالیت، جنب و جوش آن را به حرکت وادارد از چه جنسی است؟ پاسخ به این سوالات تنها به میانجی تصور کردن و سپس گفتگو و شنیدن روایات کسانی که چنین فضایی را تجربه کردهاند ممکن خواهد شد.

راه میانجی دیگر اما، مواجهه با آثار هنری، ثبت خاطرات/زندگی و یا روایاتی است که فضا و احساسات تجربه شده در زندان را از سطح عواطف و ناخودآگاه به سطح زبان و دلالت در می آورند. آثار برآمده از این شرایط تن فرد زندانی شده را به آنچه می‌بیند و احساس می‌کند و سپس به تخیل مخاطبانش گره می‌زند. با همین انگاره به سراغ نقاشی های نازنین محمد نژاد رفته ایم. این نقاشیها که تجربه ی نازنین از بند زنان زندان در حد فاصل دی ماه 1400 تا بهمن ماه 1401 است باب گفتگو را باز کرد. نازنین فعال حقوق زنان است. در 19 سالگی برای ادامه تحصیل از جنوب ایران به تهران مهاجرت‌ کرد و با گروه های فمینیستی و فعالان چپ آشنا شد. در دانشگاه تهران علوم اجتماعی خوانده و از سال 88 با مشکلات سیاسی چه در داخل دانشگاه و چه خارج از آن مواجه شد. نازنین در سال 1399 به موجب فعالیت در حوزه زنان دو ماه بازداشت شده و سپس در حد فاصل دی ماه 1400 تا بهمن 1401 دوران حبس خود را در بند زندان زنان گذراند. نقاشی ها ماحصل دوران حبس اوست و از حیث ارتباط ویژه با محیط، دیگر زندانیان، خود زندان و زمان منحصر به فرد است. در آن ها سکوت صدادار و یک جور سبکی سنگین موج می‌زند. تناقضی تنیده شده در بافت اشکال ساده اما به شدت متاثر از فضا نگاه مخاطب را به بیرون کادر نقاشی ها می‌کشاند. احساساتی چگال که فرای تصویر می‌روند و آدم را درون تجربهی نازنین و دیگران از زندان پرتاب میکنند. درهم تنیدگی اضطراب، سرکردن، تاب آوری، امید/ناامیدی، شادی های کوچک و لحظه ای، سکوت و انزوا توامان در نقاشی ها فضایی منحصربه فرد با وزنی سنگین و غمزده  میسازند.

نقاشی ها را نازنین اولین بار در صفحه ی اینستاگرامش منتشر کرده بود. از او درخواست کردیم که از ایده­ های اولیه این نقاشی­ ها بگوید و از مجرای آن تجربه‌ی خود از فضا و زمان موجود در زندان را شرح دهد. آنچه می خوانید پاسخ نازنین است به یکی از سوالات مصاحبه ی بلندی که در آینده  در تنیده به صورت کامل نیز منتشر خواهد شد.

نازنین محمد نژاد— با هر تصور و تلاش برای شناخت زندان در آستانه ورود به آن، در پایان اغلب چیزهایی که دیده­ ای و درک کرده­ ای جدید و غیرقابل ­پیش ­بینی بوده ­اند. پرسیدید از کجا ایده طراحی کردن به ذهنم رسید؟ در بند زنان زندان اوین سنت­ هایی در قالب فعالیت­ های هنری و ورزشی و قوانین حاکم بر زندگی روزمره وجود دارد که زنان زندانی در طول سال­ ها برای غلبه بر مشکلات زندگی در زندان پدید آورده ­اند. من در ابتدای زمستان سال 1400 وارد بند زنان زندان اوین شدم. دست ­های زیادی مشغول بافتن کلاف­ های رنگارنگ کانوا و تبدیل آن­ها به لباس­ هایی برای خود و بستگان و دلبستگان بودند. به معنای ساده کلمه زیبا بود از دید من. داشتند چیزی را تولید می­ کردند و لابد نسل­ از پی نسل زنان زندانی دریافته بودند که چطور باید با توجه به امکانات زندگی کرد و از تک ­وتا نیفتاد و از فعالیت ­های هنری و ورزشی نیز. در بافتن به همدیگر کمک می­ کردند، سبک­ های مختلف لباس بافتن را به همدیگر یاد می ­دادند، گاهی چند نفری پشت یک میز می­ نشستند و در حال گوش کردن به اخبار می ­بافتند. این ­ها قاب­ های زیبایی از زندگی در زندان ایجاد می­ کرد. کافی بود کمی کنارتر بایستی و این صحنه ­ها را تماشا کنی. خب، به زندگی درود می­ فرستی. بافتنی کردن اولین فعالیت هنری در زندان بود که شناختم. تلاش­ های بی­رمقی هم برای یاد گرفتن آن و تبدیلش به مشغله ­ای دائمی انجام دادم و سرانجام با پی بردن به اینکه صنایع دستی را در تماشایشان بیش از انجام شان دوست دارم کنار گذاشتم. به دنبال انجام کار هنری ­ای بودم که بیشتر با آن ارتباط برقرار کنم. دیگر صنایع دستی مثل معرق­ کاری، قالیچه و فرش­بافی و چرم­ دوزی از فعالیت­ های پرطرفدار بند زنان بودند که چندان توجه مرا به خود جلب نکردند. زندانی­ ها گاهی آثار جالبی با این فعالیت­ ها تولید می­ کردند. هرچند دوست دارم به این نکته هم اشاره کنم که زندانی ­ها هر چقدر پول دارتر باشند، بیشتر و بهتر از این امکانات می ­توانند استفاده بکنند. هر چه باشد، زندان از جامعه بزرگ بشری جدا نیست و تفاوت­ های طبقاتی در زندان هم وجود دارد.

در میان فعالیت­ های هنری موجود در زندان، طراحی و نقاشی جایگاه خاصی نداشتند. اما یک نفر از بین دو زنی که مسئولان جوان صنایع دستی بودند، دستی از راه دور در طراحی داشت. زمانی که به این موضوع پی بردم به او پیشنهاد دادم کلاس طراحی تشکیل بدهد. با اشتیاق پذیرفت و کلاس طراحی با ذغال برگزار شد. البته کلاس طراحی فرش از قبل وجود داشت اما افراد کمی در آن شرکت می­ کردند. کلاس طراحی با ذغال با حضور سه نفر از زندانی ­ها، از جمله من، چند جلسه­ ای ادامه یافت تا اینکه با شیوع دوباره کرونا در زندان متوقف شد. پس از آن، به دلیل عدم­ پیگیری جدی از سوی ما دیگر تشکیل نشد. من درصدد آموزش گام ­به ­گام طراحی نبودم. انگیزه­ زیادی برای این کار نداشتم و راستش فاقد اعتماد به­ نفس کافی هم برای این کار بودم. چون تجربه­ ای از قبل نداشتم. دوست داشتم تنها کار کنم، و همچنین، دوست داشتم منفذی برای درون­ گرایی ناگزیرم در زندان پیدا کنم. ملالت­ های گاه­ گدار عصرهای زندان در کنار علاقه­ ام به قلم و کاغذ و ثبت زندگی و تاریخ- که سرچشمه عدم علاقه ­ام به سایر فعالیت­ های هنری زندان هم بود- باعث شد به تدریج به طراحی کردن روی بیاورم. طراحی­ هایم ابتدایی و به قول خواهرم دفرمه هستند؛ ولی تک­ تک آن­ها ترکیب سطح توانایی من هستند در امر طراحی، دنیای شخصی که از آن به بیرون نگاه می­ کردم و اطلاعاتی که پیشاپیش در مورد سوژه­ هایم داشتم. گاهی یک یا دو عنصر و گاهی هر سه عنصر بالا در چیزی که می ­کشیدم دخالت داشتند. قراری با خودم برای تمیز کشیدن یا کپی کردن سوژه هایم بر روی کاغذ نداشتم. فقط کشش داشتم که حسی را که از سوژه می ­گیرم را ترسیم کنم. این مشغولیت از نوعی علاقه شخصی به ثبت دنیای کوچکی که در آن زندگی می­ کردم نشئت می­ گرفت. دنیایی که مهر ممنوعیت انتشار احوال و اوضاع واقعی ­اش بر آن خورده بود. جایی که حفاظت از دفتر خاطرات شخصی هم برای من به امری فرساینده و وسواس­ گون بدل شده بود. نوعی مبارزه نامحسوس فردی هم بود برای اینکه نشان بدهم در آن شرایط هم می­ توانم از مرز توانایی ­های موجودم فراتر ­بروم.

مدت­ ها بعد که تمام صفحات یک دفتر کوچک طراحی خط­ خطی شده بودند، احساس می­ کردم در عصر انتشار جهانی تصاویر و اطلاعات، گاهی که انسان حتی از تلفن شخصی ­اش هم محروم می ­شود با ساده ­ترین ابزارها زمان و مکان زندگی­ اش را از­آن­ رو که برایش ضرورت دارد، ثبت می­ کند. ولو به شکلی ابتدایی. ضرورتی که در وهله اول عمیقا فردی بود و تا مدت­ ها فقط به شکل حسی و غریزی به دریافت من رسیده بود. بعدها آن افکار و عواطف و انگیزه ­ها را در ذهنم به کلمات تبدیل کردم. اما با وجود این پشتوانه عاطفی، طراحی­ های من تا حد زیادی در حال­ و هوایی روزمره و کند از لحاظ ذهنی انجام می ­شد، و باید حتما این نکته را بگویم که برای من این کار محصول کشیده شدن به سکوت و درخود ­فرورفتگی ­ای بود که اجبارهای محیطی و همگانی زندان و ساییدگی مکرر ذهن طالب تنهایی بر روی واقعیت زندگی جمعی (که گاهی اوقات مطلوب و جذاب هم بود، اما در کل یک شیوه زیست تحمیلی بود) ایجادش کرده بود. اتمسفر زندگی در زندان بسیار فشرده و متراکم است. یکی از مقاومت ­ها این است که لایه ­های کمتر تحمیلی یا غیرتحمیلی ­اش را از لابلای لایه­ های تحمیلی­ اش کشف کنی و دور خودت پیله ­ای بکشی و تخم معناهایی را بکاری. شاید که بعدها بیرون از زندان، آن­ها حامل معناهای بزرگ ­تری بشوند. حتی شاید معنای آن­ها به بخشی از تاریخ زندگی ­ات تبدیل بشود که زندگی بیرون از زندانت را با تداوم انجام آن کار، به زمان و مکان آغازین متصل نگه داری. اما کشیدن پیله به دور خودت و مشغول شدن به کاری فردی و تولید معنایی فردی در زندان، که جمع ­گرایی در آن غلبه دارد، کار آسانی نیست. فعالیت­ هایی مثل طراحی هم محصول رفتن به سمت تنهایی هستند و هم آن را تقویت می­ کردند. شاید به همین خاطر طراحی­ های من ناخودآگاه به سراغ سوژه ­هایی در چنین موقعیت­ هایی می ­رفتند، و از این نظر، بازتاب گزیده­­ ای از فضای زندان اند، و در نتیجه ناکامل در بازتاب تمام حال­ وهوای زندان. اما یکی از جنبه ­های واقعی زندگی در زندان است.

زندگی در زندان بدوی­ تر از زندگی در دنیای بیرون است. همه چیز در آنجا به شکل سست­ تر و درخطرتری وجود دارد. هر ابزار و وسیله ­ای که در اختیار یک زندانی است، می­ تواند او را آرام­ تر بکند و از دست دادن آن هم باعث اضطراب و سرگشتگی زیادی می­ شود. زندانیان، در مقایسه با زندگی بیرون از زندان، رابطه اضطراری­ تری با اشیا دارند. به همین خاطر اشیای درون زندان، قرارگرفته در جای خود، حال­ و هوای زندان را منعکس می ­کنند. دلتنگی خاصی در آن­ها هست که دلتنگی یک زندانی است یا اینکه قدرت واقعی در آن­ها وجود دارد که زندانی با آن فعالیت­ های روزانه ­اش را تنظیم می ­کند. طراحی اشیا و اشخاص در حالت منفرد خود،  نسبت به طرح ­های پیچیده­ تری که رابطه بین زندانیان با اشیا را ترسیم می­ کنند، طراحی­ های ساده­ تری هستند. این یکی از جنبه ­های کلیدی زندگی روزانه یا حتی می ­توان گفت شبانه ­روزی در زندان است. رقابت زندانیان در عین دوستی با همدیگر بر سر تصاحب بیشتر اشیا – امکانات و خدمات- بخشی لاینفک از زیست هر زندانی است. رابطه بین زندانیان با گوشتی که آن وسط دارد تقسیم می ­شود، رابطه بین زندانیان شاکی از یکدیگر برای هواخوری ­ای که در یک زمان بین فعالیت ­های مختلف تقسیم شده است… این­ها مثال­ هایی از رابطه بین اشیا و افراد در زندان اند که می­ توانند زندگی زندانیان را در قالب طراحی یا نقاشی بازبتابانند. طرح از درها، دیوارها و آجرها فضایی از حبس و اسارت را منعکس می­ کنند که زندانی درون زندان هر از چندگاه با شوکی معنایش را دوباره درک می ­کند. 

در مورد رابطه بین نقاشی/تصاویر، خاطرات مکان­ ها و احساس موجود در زندان و بیرون از آن ساعت­ها می­ توانیم صحبت کنیم. من درک فعلی­ ام را می­ گویم. ما زندان را همه روزه در سطح شهر تجربه نمی ­کنیم. زندان مکان خاصی است. ترکیب احساس تحت ستم بودن، محرومیت و ایجاد دوستی­ های جدید در کنار این نکته که زندانی از نظر شخصی آن را تجربه ­ای موقت می ­پندارد، موجب می­ شود که فرد زندانی دوست داشته باشد از این تجربه خاص یادگاری­ هایی داشته باشد. زمانی که زندانی آزاد می ­شود، این تجربه واقعا پایان یافته است. پتک پایان این تجربه سهمگین­ تر و یکباره ­تر از سایر تجربیات اجتماعی ما بر ذهن­ مان کوبیده می ­شود. اما زندانی در دوران حبس در حال زندگی کردن بوده، همواره تلاش داشته تا خواسته ­ها و نیازهایش را حل بکند، این یعنی مدام در کنش و واکنش با محیط پیرامونش بوده است. تاثیرات روانی و شخصیتی حبس با آزادی فرد از بین نمی­ روند، در ذهن فرد ادامه می­ یابند و او می­ داند که دیگر به بستر آن تجربه دسترسی ندارد تا چیزی را جرح­ وتعدیل کند. مجبور است که در ذهنش به آن تجربه و تاثیرات آن شکلی بدهد. یعنی وقتی که برای خودش غیرقابل­ دسترسی می­ شود باید در قالبی دیگر احیایش بکند.

این موضوع را در حین حبس ­کشیدن می­ دانیم. می­ دانیم که از لحاظ شخصی این تجربه برای ما و دیگران تمام می­ شود. اما آن مکان، مناسبات و تعلقات فکری و عاطفی ما در درون چرخه ­ای از ستم و محرومیت باقی می­ مانند. در زندان این موضوع را می­ دانیم و به همین دلیل یادگاری­ های دوران زندان برای هر کس که آزاد می­ شود، چیزهای ارزشمندی هستند که با دقت نگهداری می ­شوند. در زندان که هستیم یادگاری­ ها را با همین انگیزه جمع ­آوری می ­کنیم و به دیگران یادگاری می ­دهیم. اما زمانی که در بیرون درهای زندان قرار می­ گیریم و گذشت زمان به تدریج بر روی تجربیات انباشته ­شده ما رد می ­اندازد- این حالتی است که در داخل زندان تصور بسیار بطئی از آن داریم- هیچ پاسخی برای انباشت آن­ها وجود ندارد، برای اینکه آن تجربیات به خاطره تبدیل نشوند، برای اینکه آن چرخه ستم و محرومیت حول افرادی که در زندان شناخته­ ای و ترک­شان کرده­ ای متوقف بشود. برای اینکه مثل سایر تجربیات اجتماعی ما در اصطکاک با تجربیات جدیدتر در طول زمان اهمیت خود را از دست بدهند. این اتفاق­ها نمی­ افتد، چون اساسا تجربه ­ای در سطح شهر نیست که از لحاظ همانندی با تجربه زندان برابری کند. به همین خاطر تجربیات زندان در قالب خاطره جاودانه می ­شوند. به همین خاطر آن­ها گرایش دارند که در ذهن فرد حالت ناب، مقدس و انتزاعی پیدا کنند. اما هر چقدر که ما در بیان این تجربه بیشتر به این حالت مقدس و انتزاعی گرایش بیابیم، از شناختن و شناساندن واقعیت آن باز می­ مانیم. این اتفاق در رسانه­ ها زیاد می­ افتد. نظیر آن بازنمایی­ های رسانه­ ای از زندانیان و رویدادهای درون زندان که تاکید بر انعکاس مدل ­هایی فردی یا جمعی از مقاومت­ ها یا دوستی­ ها دارند که هم تا حد زیادی رمانتیسیزه است هم سایر شکل­ های مقاومت در زندان را نادیده می­ گیرد.

هر زندانی یادگاری­ و خاطراتی از زندان دارد. این طراحی­ ها هم خاطرات و یادگاری­ هستند. امیدوارم توانسته باشم به پرسش شما پاسخ بدهم.

عاشقت هستم    # می دانم که هنوز آنجا نشسته ای به صحفه ی مانیتور زل زده ای... و من... بسیار دور از توام عاشقت هستم عاشقت هستم می دانم که به این زودی ها آزاد نخواهی شد. پس می گویم که به او توپ بدهید. او عاشق بازی کردن با توپ است. تمام حقوق مادی اثر برای نازنین محمد نژاد محفوظ است #مریم_حاجی‌حسینی_را_آزاد_کنید. #مریم_حاجی‌حسینی
نازنین محمدنژاد
 تو یک آدم واقعی هستی که در حیاط زندان نقاشی‌ات کردم. در فاصله نزدیکی از تو قرار گرفتم و در حالی که در دنیای خودت بودی طرحت را کشیدم. اما دوست ندارم نام واقعی‌ات را فاش کنم. حالا دیگر مطمئن هستم که تو هر کدام از ما بودی، زمانی که بدون هیچ قصدی به گوشه‌ای خلوت، که به زحمت پیدا می‌شد، پناه می‌بردیم. ز‌مانی که قرص خوردی تا از واقعیت فرار کنی و از نردبان لیز خوردی و از خنده ریسه رفتی، من خودم را در تو دیدم؛ و حالا بیشتر می‌بینم. زمانی که اضطراب دوست داشته نشدن و فراموش شدن داشتی و از ما پاسخ‌هایی کاملا منطقی شنیدی، من علت تشویشم را در چهره تو دیدم و آن را از چهره خود زدودم تا طوری دیگر خودم را بشناسم؛ و آن شبی که زیر نور ماه با حالت گیجی و مستی اصرار کردی ماجرای یک همخوابگی‌‌‌ات را از دوران پیش از ازدواج تعریف کنی و ما تقلا می‌کردیم تا تو را به خاطر شرایط خطیر روحی و جسمی‌ات به سکوت واداریم...آیا تمایل تو برای تعریف آن داستان رابطه‌ای داشت با زمانی که عکسی خانوادگی‌ را به هم‌اتاقی‌هایت نشان دادی و یکی از بین ما، با انگشت گذاشتن بر روی تصویر شوهرت پرسید: این پدرت است؟ و تو با تلخی‌ای رقیق و سازش کار گفتی نه این شوهرمه، و بعدها خاطره مات آن اشتباه را با بی‌تفاوتی به یاد ما آوردی. فرق تو با من شاید این بود که تو نمی‌خواستی از احوالات خودت غاری درونی به سمت غارهای دیگر حفر کنی و تنها، با زبان تاریخی خودت دوست داشتی که در آن محیط، بیشتر درددل کنی. قلبم سنگین می‌شود و نبضم تندتر می‌زند وقتی احساس می‌کنم انسانی که تغییرات و جابجایی‌های مهمی را در عواطفش در درون یک مکان خاص و در پرتو گذشت زمان تجربه می‌کند، خاطره جادویی آن مکان را هرگز فراموش نخواهد کرد. عجیب است، نیست؟ که با وجود نزدیکی‌های عاطفی و فیزیکی بیشتر در زندان، اضطراب‌های فردی آدمی، آنجا، مثل آتشفشان از اعماق به سمت دهانه‌های رویت‌پذیری زبانه می‌کشند؛ و حالا چهره‌های دیگر هم، مانند تو، می‌توانند در پهنای این سر تهی از صورت قرار بگیرند.
دری در میانه یک دیوار، تقریبا یک و نیم متر بالاتر از سطح زمین، متعلق به حیاط بند زنان زندان اوین؛ دری که هیچگاه باز نمی‌شود. تابستانها زندانیان برای خشک کردن فلفل و سایر سبزیجات، همانطور که در این نقاشی هست، از لبه کناره آن استفاده می‌کنند. آفتاب تابستان همیشه به سمت این در پرتوهای سوزانی می‌افکند. درست زیر آن، زندانیان گاه هنگام روز صندلی می‌آورند و می‌نشینند و اشعه‌های آفتاب را جذب بدن‌های خود می‌کنند. © تمام حقوق اثر برای نازنین محمدنژاد محفوظ است. 
#دیوار_بلند_زندان
#حیاط_بند_زنان_زندان_اوین 
#ثمین_احسانی #ثمین_احسانی_را_آزاد_کنید
Drawing No. 8