اگرچه ممکن است در صحنهی رسمی سیاست و شاید از دید یک ناظر بیرونی، اوضاع ایران آرام و عادی به نظر بیاید، اما بر وجدان عمومی بیدار ایرانیان و فعالان اجتماعی و سیاسی آشکار است که موج اخیر سرکوب در کشور نیز همچون گذشته در امتداد انتقامکشی از خیزش انقلابی ژینا به جریان افتاده است. این بار در غالب احکام سنگین زندان و اعدام برای فعالین زن. پس از سرکوب گستردهی فعالان زن در گیلان، برای شریفه محمدی حکم اعدام بریدهاند؛ فعال کارگری گیلانی، عضو شریف جنبش صنفی-کارگری ایران، که در این سالها بهرغمِ همهچیز، لحظهای مقاومت برحق و مدنیشان در کف خیابانها را تعطیل نکردهاند و راه دشوار مطالبهی تاریخیِ حقِ داشتنِ تشکلهای مستقل صنفی را هموار میکنند. این روزها هم خبر صدور حکم ناعادلانهی اعدام دیگری همه ما را برآشفته است. این بار برای زندانی زن کورد، پخشان عزیزی؛ نگرانیها برای سرنوشتِ وریشه مرادی نیز جدی است، چرا که دادگاه انقلاب تهران او را نیز به اتهام واهی “بغی” محاکمه می کند. آخرین “زندانی سیاسیِ” زنی که با حکم ضدانسانی اعدام جان خود را در زندانهای جمهوری اسلامی از دست داد شیرین علمهولی بود؛ کسی که به روایت عاطفه نبوی، همبندی سابقش، پانزده سال پیش روی دیوار و در کنار تخت خوابش در زندان اوین نوشته بود: ژن، ژیان، ئازادی. پس از اعدام پنج زندانی سیاسی کورد در سال هشتاد و هشت، دانشجویان وقت دانشگاه تهران – اغلب کورد – تجمعی برگزار کرده بودند تا به این احکام ناعادلانه اعتراض کنند. یکی از آنها پخشان عزیزی بود و حالا طعنهی تلخ تاریخ است که خود او با حکم اعدام مواجه شده است. از همان لحظهی پخش خبر، رسانههای حقوق بشری و اجتماعی مملو از بازتاب و ابراز نگرانی دربارهی این حکم شدهاند، خاصه با تأکید بر بازگوییِ شکنجههای هولناکی که پخشان در زندان تجربه کرده و در نامهای که از درون زندان نوشته، آنها را شرح داده است. آشکار است که حاکمان بعد از برگزاری انتخابات و بازآرایی سیاسی درونی خود، فعالانی را هدف گرفتهاند که بهخوبی میدانند نبضِ تغییر در جامعهی ایران هستند و خواهند بود. زنانی که در عینِ آن که چون اکثریت زنان ایرانی در برابر تبعیضهای روزانه و فراگیری ایستادهاند که بهمیانجیِ حاکمیت شرع و مردسالاریِ دیرپا بر تن و روان و زندگیهایشان جاریست، در تقاطع ستمهای طبقاتی و جنسیتی و ملیتی نیز مسیر مقاومت و بهرزوی جمعی را با فروتنی و شهامت مدنی مثالزدنی پی میگیرند. به همین خاطر، نامهی پخشان عزیزی را در این روزها نه فقط بهعنوان سند افشاگر جنایت و شکنجه در زندانهای ایران، که باید بهعنوان شهادتی بر زیستنِ مقاومت خواند، نامهای که هم بازگوکنندهی تاریخ ستم است و هم بازتابی از یک ذهن و زندگی روشن، که مقاومت را با تمامی قلب و جانش زیسته است؛ از مهاباد و تهران، تا کوبانی و روژئاوا. این نامه خود زندگینامهای از زبانِ ژن ژیان ئازادی است.
متن کامل نامهی پخشان عزیزی
*بازنشر از بیدارزنی
▪️کتمان حقیقت و آلترناتیو آن
دستانش را بە دیوارەی رحماش چسباندە بود تا نیافتد، در برابر داروهای سقط مقاومت میکرد. از همان کودکی برای ماندن و با صدای مادری زجرکشیدە کە درس مقاومت و زندگی میداد، چگونە بودن را قد میکشید:
«بۆیەت دەبەستم تا خووی پێ بگری، نەک تا من ماوم لە بەندا بمری».
میبندمت تا عادت کنی، تا زندە هستم در بند نمیری.
بین زندگی و زمان جنگی در حال وقوع است!
دستانش را بە دیوار سلول گرفتە بود تا نیافتد. مدتها بود کە برای ماندن و یافتن راهی برای بودن و فراتر چگونە بودن، شب و روز نمیشناخت. با شیوەی ارعاب دولتی و بیست سلاح بالای سرشان کە بە زعم خود تروریست گرفتەاند (همان تروریسمی کە ارعاب در ملاء عام یکی از مبادی آن است!).
پسر نوجوان ١٧ سالەای کە خالەاش را بعد از سالها دوری میدید، بە همراە پدر، خواهر و دامادش بە زمین خواباندە میشوند. دست از پشت بستە، سلاح بر سر، یک خانوادەی مقدس را (همان خانوادەی مقدسی کە بنیانهای مقدس جمهوری اسلامی بر پایەی آن شکل گرفتە) با سوار شدن بر پشتشان بە زنجیر میکشند. لبخندی کە نشانەی اقتدار و پیروزی «دولت خانوادە» است؛ عملیات با موفقیت انجام شد.
بە سمت بالا حرکت میکنند و بالاتر…
صحنەهای کشتار و ازهم پاشیدن هزاران خانوادە در جلوی چشمانش بە مانند فیلمی تراژیک میگذرد. در ضعف شدید جسمانی دستانش را بە دیوار سلول ٣٣ اوین (بالا) کلید میکند. همان سلولی کە ٨٨ نیز با همان اتهام «کورد بودن» و «زن بودن» و تلاش برای «خود بودن»، بستە بودندش. صدای سرفەهای پدر را کە سە بار سکتە کردە، بە دلیل سرطان، تازە جراحی داشتە و تنش هنوز آثار گلولەهای دهەی ٦٠ را یدک میکشد، از بند ٤ میشنود. و از بندهای دیگر صدای فریاد خواهری کە بارها تقاضای دیدن تنها فرزند وحشتزدهاش را دارد.
در همان روز اول بازجویی، پیشنهاد قضایی نشدن پرونده و فیصلهی همه چیز بیسروصدا، داده میشود! پیشنهادی کە بە سرانجام نمیرسد.
بارها در بازجویی به دار میکشیدندش، ۱۰ متر به قعر زمین فرو میبردندش، باز بیرون میآوردند و از زیرزمین بیرون میکشیدندش. سرخورده و شکستخوردهی اجتماعی قلمدادش میکردند!
حافظەی تاریخیای کە پر از وقوع این حادثههاست! ادبیاتی کە از همان اوان کودکی با زندگی در کوردستان با آن غریب نبود. از همان کودکی مهر تجزیەطلبی و جنس دوم و شهروند نبودن خورده بود. یا بایستی در پی اثبات غیر آن با پناە بردن بە آغوش «دیگری» باشد (کە از قبل بە عنوان یک مرزی، مرکز، مرز خود را با آن تعیین کردە بود)، یا بایستی سرفرازانە در پی خدمت مردم میبود. بلی، ما برای اقتدار مرکزی، کوچکیم، عددی نیستیم، اما برای احکام، بزرگترین و سنگینترین…
ذهنیت دولت-ملتی کە برای بقای خود از اعمال خشونتآمیزترین شیوەها ابا نداشتە است؛ بازتولید اقتدار و خشونت…
اوریانتالیسمی کە مکان نمیشناسد! هرگونە ذهنیت مرکزگرایی و اقتدارگرایی کە بین خود و دیگری تمایز قائل میشود و در بە حاشیە راندن و مینیمالیزە کردن (جوهر-ساختار) از اعمال هیچ سیاست و خشونتی دریغ نمیورزد.
برخورد مادی و عنینیگرا (نە واقعگرا) با حقایق اجتماعی (همان بزرگترین حقیقتی کە در طول تاریخ انکار شدە و سیاستهای امحا بر آن پیادە گشتە است)، و این یعنی علمی پوزیتیویستی (نە جامعەشناختی کە علمی بسیار پیچیدە است)، مسلما این بە معنای گام نهادن و عمل کردن در راستای استراتژی مدرنیتەی کاپیتالیستی (نە آنتی کاپیتالیستی) است.
در حالی که با همین استراتژی مدرنیتهی کاپیتالیستی در منطقەی خاورمیانه، جسم و تن کوردستان را از هم تجزیه نمودند و همان کوردها از بدو تولد مهر تجزیەطلبی خوردند! کوردستان یک جامعەی پویاست که در طول تاریخ، هیچ دولتی قادر به تحت استیلاء درآوردن آن نبوده است. تفاوت اساسی جامعەی معاصر کورد، گذار از ناسیونالیسم و رسیدن به جامعەی سوسیالیستی است.
نه با انکار و دشمنی، بلکه با احترام به تمامی اعتقادات…
مقابله با تجزیەطلبی، مستلزم ایجاد یک ضمانت استاتو است. همان که انسان کورد با مهر تجزیەطلبی بر آن، محکوم میگردد.
بار دیگر در بازجویی، سرخوردگی اجتماعی و شکستاش به او گوشزد میگردد.
وضعیت تراژیک-کمیک با عدهای انسان پراگماتیست و پوزیتیویست! که روزانه با شیوه و اعمال سیاستشان، مدرنیتهی کاپیتالیسیتی را تغذیه مینمایند. مسالەی ما هویتی است و نه امنیتی! آنجا که برای حفظ امنیت ملی، مسایل هویتی و امنیت اجتماعی، انکار و سلب میگردد، و حتی فراتر، آنانی کە قرار است مسایل را حل کنند، خود مسایل عمیق شخصیتی دارند، تا بدانجا کە کل مسالە برایشان شخصی میشود، و بدین ترتیب بحران به اوج خود میرسد!
یک انسان با جنسیتش (اولین بعد ادراکیاش)، با زبانش، فرهنگ و هنرش، مدیریتاش، طرز زندگانیاش و با آزادی و به طور کلی ایدئولوژیاش انسان است. زمانی که هرکدام از این ابعاد در زندگی سقط شد، دیگر جایی برای یک زندگی انسانی باقی نمیماند. اگر ارادەی زن را به عنوان یک انسان و عزت نفسش را سقط نمایی، دیگر جایی برای زندگی آزاد باقی نمیماند و این به معنای افول از معیارهای انسانی-اخلاقی و سیاسی است. آنجا که زندگی با هویت خود، از معنا تهی میگردد، شکل تدافعی به خود گرفته و زندگی به مرحلەی عصیان پا میگذارد.
انواع توهینها، تحقیرها و تهدیدها در بدترین شرایط جسمانی که حاصل اعتصابهای مکرر و فشارهای هویتی-تاریخی است، از سر گرفته میشوند. سکوت چندین ماههای که فریاد میشود: من تروریست نیستم. مشتهای گرهکردەی بازجو که به عنوان یک دولتمرد هر بار اقتدارش را به رخ میکشد، کوبیده میشود، صدایی که فریاد میشود، چرا کتمان حقیقت میکنی؟!
بزرگترین حقیقت اجتماعی، یعنی زن و هویتش را، کورد بودن را، زندگی و آزادی را کتمان کردهاید، کدام حقیقت و کدام کتمان حقیقت؟!
انکار، امحا، آسمیلاسیون، همان سیاستهایی که به شیوەی سیستماتیک منجر به بروز بدترین آسیبهای اجتماعی گشته و هرگونه جستجوگری حقیقت را مخالفت با خود و مبارزه با دیگری قلمداد میکند و با همان سیاستها باز، بازجویی میشود و پروسهای که دور و تسلسلی بیش نیست (باطل)!
مدیون مردم بودن و انجام خدمات اجتماعی-اخلاقی خارج از مرزهای دولت-ملت را جرم میانگارد و سناریوسازی میکند (بارها تهدید به سناریوهای دیگر برای سلب اعتماد اجتماعی میگردد!) غافل از آن که دموکراتیزه نمودن یک جامعه خارج از مرزهای دولت-ملت به انجام میرسد و برساخت یک جامعهی اخلاقی-سیاسی، فعالیت در راستای تعدیل و تکمیل سیاستهای ناقص دولتی است.
چرا که ذهنیت اقتدارگرایی، جنسیتگرایی و دینگرایی که برخاسته از خط دولت-ملت (از غرب تا شرق) است، خود علت بحرانهای اجتماعی-سیاسی-اقتصادی و فرهنگی است و تبعا آنچه علت باشد، خود نیز نمیتواند راهحل آن باشد. این خود مردماند که اراده و شعور لازم اجتماعی، سیاسی جهت برونرفت از بحران را دارند. کتمان حقیقت جامعەی زنان و کوردها و تمامی جوامع به حاشیهرانده شده، درغلطیدن به وادی تحریف و آن هم یک تحریف تاریخی است، و این خود بزرگترین کتمان حقیقت است.
انکاری تاریخی است و نه حل مساله. حتی در تعریف مساله، مساله دارید و در ارائەی راەحل بیچاره…
این تنها کورد نیست که مسالەدار است. مساله بە واقعیت در حال جریان مربوط است. ماهیت مساله از انظار پنهان گشته و تحقیق و تفحص را در این باره بیمعنا ساختهاند. بررسی واقعیت اجتماعی از طرق علمیتر، فلسفیتر، واقعیتر و اجتماعیتر باید صورت گیرد. بایستی رویکردهای نزدیکتر به حقیقت اتخاذ گردد. حل مساله به صورت ظاهری به جای حل حقیقی، هرگز نمیتواند راەحل باشد. نابودسازی پتانسیل زنان و جوامع به حاشیهرانده شده از ترس تهدید است، در صورتی که دموکراسی و سیاست هرگز نبایستی از واقعیتهای اجتماعی چالشبرانگیز که دارای حافظهای تاریخی غیر از ژنوساید، انکار و امحا است، ترسی داشته باشد.
سیاست در معنای واقعی دقیقا زمانی وجود دارد که آنان که در طرف دیگرند در آن مشارکت میکنند. قدرت همه، قدرت مردمی که چیزی ندارند، آنجا که مردمی که فکر میکنی برای سیاست ساخته نشدهاند، شروع به رسیدگی به دغدغههای اجتماعی میکنند، نه جای ترس است نه جای تهدید، تصمیم میگیرند و نشان میدهند که تواناییاش را دارند. بایستی کلام فرمانروا انگیزهای باشد برای جستجوگری حقیقت، ساختن اراده؛ این که هم راه را و هم رهنورد را و هویتش را طبق مرکز و اقتدار شکل دهی، دموکراسی نیست، این نقض دمکراسی است. عدالت، مجازات کردن با همان قوانینی که خود علت بحراناند نیست. چرا که دیگری معلول است. عدالت، اختصاص چیزی به کسی است که شایسته آن باشد، یعنی هویتاش. آن که مرگ، فقر، استثمار، تکبر، نفاق میدهد همان نیز مجازات کند، بگوییم عدالت برقرار گشته و حقیقت به زبان آمده و دیگری کتمان حقیقت میکند، چه معنایی میتواند داشته باشد؟! «مرکز» و «مرز» تفاوتشان در یک «ک» است، به معنای کتمان حقیقت که آن هم در «مرکز» نهفته است.
سلولی کە ماەهاست با آن تنهاست.
بدون کتاب، بدون تماس و ملاقات، با خونریزیهای مکرر و اعتصاب، نداشتن سلامت بە طوری کە دیگر توان راە رفتن ندارد. بازجوییهای پیدرپی برای اقرار و اعتراف بر آنچە نیست، تخلیەی اطلاعاتی کە بە زعم خود پربهاست و آدم «دیگری» شدن! کارشان چیست جز تحلیل نیرو و انرژی جهت یارگیری، با خود با صدایی بلند تکرار میکند، قطرەی کوچکی از دریایی بزرگ کە جریاناش اجتنابناپذیر است.
پاهایاش را ماساژ میدهد تا بتواند مدتی دیگر نیز سرپا بایستد، بلند میشود و میافتد. این پنج ماە چند بار تجربەی رفتن تا مرز «نبود» را داشتە. پیشبینیناپذیر نیست. راە افتادەایم با این افتوخیزها، معنای زندگی این است، دردی کە نکشد انسان را قویتر میکند. از همان کودکی و مضاعف بر آنهم، زندگی در مرز با داستانها و اشعار و آوازهای کودکیمان، خیانت و قهرمانی، عشق و نفرت، مرگ و زندگی را بە گونەای دیگر زیستەایم. زندگی در مرز بود و نبود را با تمام وجودمان حس کردەایم، زیستەایم. دیگر نە تنها زمان بودن، کە چگونە زیستن است.
آن دم کە محکوم زادەایم، تمامی عمر خود را بایستی در پی اثبات خود باشیم. نە خود باشیم، اما بایست خود باشیم.
بوی سوختگی و خون تمام خاورمیانه را در بر گرفته است. با هر کدام، دیگری بار دیگر جلوی چشماناش نقش میبندد. اولین جنازهای که دید در ۱۸ سالگی بود که خدیجه سرتاپا سوخته به دست همسر و برادر همسرش، دستاناش گره زده و زندگیاش به آتش کشیده شده بود. داستانهای واقعیای که تمامی ندارند. دهها آسیب اجتماعی دیگر که بسته به کار و دانشگاهاش از نزدیک با آنها برخورد داشته و اوضاع جامعه را به تصویر میکشید. دهها زن و کودکی که در حملهی داعش، همسران، برادران و پدرانشان جلوی چشمانشان سر بریده شدند، دخترانی که به اسارت کشیده شده و به آنها مکرر تجاوز شد و برخی خود را به آتش کشیدند.
مادران کودک به آغوشی که شیر در سینههاشان خشک شد، کودکان پابرهنهای که صدها تن سر بر سنگهای سنگسار گذاشتند و خشک شدند. دهها زن مبارزی که با حملات هوایی ترکیه از سویی و داعش از سویی دیگر جنازههاشان سوخت و تجزیه شد. مبارزانی که برای خدیجهها و کودکان و مادران داغدیده فدایی شدند.
از خواب میپرد، توان بلندشدن ندارد، بالا میآورد… بالاآوردنی تاریخی…
در خاورمیانه بحران از بعد تراژیک بالاتر رفته است. تمامی حیات اجتماعی را به لرزه انداخته و منطقه با استراتژی مدرنیتهی کاپیتالیستی با نگاه اوریانتالیستی و سیاستهای ناقص و ناقض در منطقه که در راستای استراتژی جهانی در جریان است، به خاک و خون کشیده شده است.
به زور بر صندلی جای گرفت، تهدیدها و تحقیرها باز از سر گرفته میشود. دستاناش جای زخمی عمیق از جنگ است. چرا ده سال به سوریه رفتی، چرا به اروپا نرفتی؟!
در ته سوال، کشش و جاذبهی اروپا و غرب با تمام وجود حس میشود. انگار از رویاهایشان میگفتند یا به آن چه ضدش بودند، سوقت میدادند! آنجا که هستیم، نیستیم و وقتی رفتیم بایستی باشیم!
بعد از سرخوردگی و شکستتان در پرونده ۸۸ که ادعای پیروزی دارید، اما من بیرون از مرزهای ساختگی به انسانیت خدمت کردم و شما هنوز همان بازجوی ۸۸ هستید که حتی سربازجو هم نشدید! به دلیل فقدان فضای سیاسی-اجتماعی سالم، فرسنگها از کشورم فاصله گرفتم. معنای زندگی بیمعنا شده بود. دور شدم تا به جایی بروم که باز مال من است (آنچنان که گفته بودید، کوردستان سوریه مال ماست، کوردستان عراق و کوردستان ترکیه مال ماست!) پس جایی جداتر از «مال» خود نرفتم. البته اگر مال شماست نه مال ما؟! جایی دیگر از خاورمیانه که انقلابی در حال وقوع است. رویاها را نمیتوان کشت. یک سیستم آلترناتیو و دموکراتیک که با مقاومت سده یعنی کوبانی (که البته مساله تنها مبارزهی یکجانبه نبود بلکه ایدئولوژیک بود) به اوج خود رسید و برای کل منطقه و جهان نقطەعطفی شد. سرآغاز فصلی جدید از دموکراتیزاسیون.
با وجود تمامی دردها و مشقاتاش، کار در کمپهای آوارگان جنگی میتوانست بزرگترین خدمت اخلاقی-وجدانی برای جامعهای باشد که سالیان تحت انکار و امحا بوده است. انجام وظیفهی مددکاری اجتماعی که با پشتسر گذاشتن مرزها انقلابی میگردد!
صدا بالا میرود: هر که آنجاست عضو گروهک PKK است؟
یعنی میلیونها تن pkk یی هستند. پس گروهک چیست؟ اعتقاد به فلسفهی رهبر آپو که به عنوان یک جامعهشناس تحلیلهای عمیقی از فضای خاورمیانه و کوردستان ارائه داده و با توطئەی بینالمللی ۱۹۹۹، اکنون ۲۵ سال است که در زندان انفرادی امرالی به سر میبرد، اتخاذ شیوههای مددکارانه را خارج از سیستم دولت-ملت برگزیدهام و این شرافت است. تعریف شما از صورت مساله اشتباه است.
باور ابتدا به انقلابی ذهنیتی و بعد ساختاری یکی از بنیانهای انقلابهای مدرن است.
در درون انقلاب طبیعتا شخصیتی ساخته و شکل میگیرد، خیانت و قهرمانی در راستای انجام مسئولیتهای اجتماعی-سیاسی بارزتر میگردد. چون در عمق مسایل اجتماعی قرار میگیری و از نزدیک با فضای موجود و نیاز مبرم جهت سازماندهی و ساماندهی خلق آشنا میشوی. اتخاذ شیوههای سیستماتیک و بازسازی جامعهای اخلاقی-سیاسی در دل جنگ. آنجا که خود ایران نیز با داعش جنگید. راهحلهایی ملموستر و با ارزش عملکردی بالاتر را یاد میگیری. تا زمانی که مدرنیتهی دموکراتیک برساخته نشود، هرگز نمیتوان از دخالت مدرنیتهی کاپیتالیستی و مداخله در منطقه رهایی یافت. خاورمیانه باز بایستی نقش اساسی خود را در روند اجتماعی از سر گیرد.
در تاریخ مدرن خاورمیانهی دموکراتیک، قوای دولت-ملت و قوهی مدیریت دموکراتیک با هم حرکت میکنند؛ شیوهای دیالکتیکی است. برای درک کلیت بایستی تفاوتهای بومی را پذیرفت. این به معنای تجزیهطلبی و براندازی نیست! آنچنان که در سوریه نیروهای دموکراتیک و انقلابی مردمی توان لازم جهت براندازی را نیز داشتند، اما به جای آن بنیانگذاشتن سیستم خود را ترجیح دادند و اقتدار مرکزی اسد را کوچک نمودند. سیستم انقلاب راه خود را میپیماید. دموکراتیزاسیون خانواده برای گذار از جنسیتگرایی، دموکراتیزاسیون دین برای گذار از دینگرایی و نه دینستیزی، دموکراتیزاسیون تمامی نهادهای سیستم برای جلوگیری از اقتدارگرایی مرکزی، برساختهی اتوریتهی مشترکی است بدون درافتادن به دام دیکتاتوری و پاکسازی سنتهای خلقهای منطقه که هویتشان است. سیستمی که زن را و هویتهای به حاشیهرانده شده را ببیند و به حساب آورد، با پارادایم جدید مخالف «تجزیه» است که از بدو تولد بدان محکوم میشود. چراکه باور به دولت و ذات آن ندارد که برساخته از دروغ و مردمفریبی و شکست جنسی زن است، همانا بازتولید اقتدار است.
تمامی فعالیتها و تلاشم در جهت خدمترسانی و ادای دین تاریخی نسبت به تجارب زندگی و هویت تاریخی خود بوده جهت تغییرات اجتماعیای که مسیر ملزم تاریخی است. صدالبته راه درست رسیدن به یک جامعهی دموکراتیک نیز اتخاذ شیوههای دموکراتیک برای برساخت جامعهی اخلاقی-سیاسی است که مردم خود مسائل اجتماعی را به مشورت گذارند، دغدغهشان کنند و راهحل بیابند، این عین دموکراسی است!.
خودمدیریتی دموکراتیک که با پارادایم ملت دموکراتیک (تمامی ملل داخل در مرز) در راستای برونرفت از بحران عمیق خاورمیانه، سازماندهی مردم را با جامعهشناسی آزادی و ژنئولوژی در سیاستهای خود دارد.
علومی که با تحلیل عمیق تاریخی- اجتماعی- سیاسی و ارائهی راهحل، آنجا که مردم خود جهت حل مسائل و بحرانها به پا میخیزند. کمیتههای خودبنیاد صلح، اقتصاد، آموزش، خدمات، بهداشت، فرهنگ و هنر، دین و باور، جوانان و زنان را تشکیل داده و روزانه صدها مساله را در بحرانیترین شرایط جنگی حل میکنند. زن و مرد در کنار یکدیگر و با همزیستی آزاد مشترک و ریاست مشترک، جامعهای تکیده و غرق در بحران را بازسازی مینمایند و زندگی را معنایی دگر میبخشند. همان زندگیای که از معنا تهیاش ساختهاند. باور و ایمان راسخ به این که مسیر آزادی را میپیمایند و با وجود تمامی مصائب و رنجهای انقلاب ذهنیتی، لحظه به لحظه آزادی را میزیند. رویایی که فرقی بین سوریه، ایران، عراق، ترکیه، افغانستان و دیگر کشورهای منطقه و غزه که بر ژینوساید و خون هزاران انسان (از غرب تا شرق) بر آن شانتاژ کردند، قایل نیست و این عین آزادی است.
و آن که در راه حقیقت و آزادی گام گذارده، مرگ و زندگی را معنایی دیگر بخشیده است. ما ترس از مرگ نه، که ترس از زندگی بیعزت و بردگی داریم. زندگی آزاد آنجا آغاز میشود که زنان (آن قدیمیترین مستعمرهگان) راسخ و استوار برای شرافت و کرامت خود، چنان میزیند که مرگ را برای زندگی آزاد در آغوش میکشند.
#شریفه_محمدی، من و دیگر زنانی که در صف اعداماند، اولین و آخرین زنانی نیستیم که به صرف جستجوی زندگی آزاد و باشرافت محکوم گشتهایم و میگردیم. اما تا جانی داده نشود، آزادی نیز محقق نمیگردد. بهای آزادی سنگین است. جرممان پیوند دادن ژن، ژیان، ئازادی است.
پخشان عزیزی
جولای ۲۰۲۴
زندان زنان اوین